همتاي بي همتا

تو آمدي تا جمعمان جمع شود

ماه دوم زندگي

دومين ماه زندگيت مصادف با ماه محرم بود اولين محرم زندگي تو به خاطر شرايط كرونا داراب نرفتيم ولي ظهر تاسوعا با مامان جون نذري پختيم و مراسم نون گرفتن رو خونه مامان جون انجام داديم علي اصغر پشت و پناهت دلبركم يكي از ارام ترين حالتهات وقتيه كه اينجوري تو بغل خاله ميخوابي اونجا طوري ارومت ميكنه كه ميتوني ساعتها خواب عميق باشي بدون اينكه حتي شير بخوري دوماهه شدنت مبارك جان جانانم . ....
15 مهر 1401

ماه اول زندگي

چند روز اول تولدت رو درگير زردي بوديم ولي از اونجايي كه من باتجربه تر شده بودم در ارامش بيشتر تونستم اون روزا رو سپري كنم ٤ شب زير مهتابي بودي و ابجي يكتا بيشتر از همه برات غصه خورد و اشك ريخت هربار رفتيم ازمايش كلي دعا كرد زرديت پايين باشه و ديگه لازم نباشه بري زير دستگاه با اينكه ابجي هنوز خيلي سنش كم بود و همه فكر ميكردن ممكنه حسادت كنه ولي اون عاشق تو بود از نگاه كردن و بغل كردنت سير نميشد از همون روز اول حس زيباي خواهرانه بينتون بود و از ديدنتون لذت ميبردم اولين باري كه لبخند روي لبهاي قشنگت اومد توسط خاله ثبت شد اولين بار حمام كردنت در ٥ روزگي وقتي روز عيد قربا...
15 مهر 1401

روز قشنگ تولدت

و بالاخره خيلي غير منتظره حدود ١٠ روز زودتر از تاريخي كه بهم داده بودن روز ٢٦ خرداد ١٤٠١ قدم روي چشمام گذاشتي و اومدي تا كلي روزاي قشنگ برامون بسازي اسمت رو همتا گذاشتيم اميدوارم كه سعادتمند باشي دختركم زحمت بدنيا اومدن تو رو مثل ابجي يكتا دكتر هاشمي كشيدن و از داراب براي عمل من اوندن شيراز روز تولدت خاله فهيمه هر دوتا ي مامان جون و بابا جونا حضور داشتن . استرس زيادي داشتم برا تنهايي ابجي يكتا وقتي كه قرار بود براي اولين بار شب تنهاش بزارم ولي حضور صبا جون و خاله فهيمه و خاله نيلوفر مشكل رو حل كرد صبوري و متانتت رو همون شب اول نشون داديراحت و اروم خوابيدي ال...
15 مهر 1401

٩ ماه زيباي انتظار

يلداي ١٤٠٠ وقتي توي دلم بودي بهمن ماه بود كه فهميدم خدا بازهم منو لايق محبتش دونسته و من يه قراره صاحب يه دختر زيباي ديگه بشه . اون لحظه بيشتر از خودم براي يكتا خوشحال شدم چون وجود نيلوفر بهم نشون داد كه هيچكس مثل خواهر نميشه چه لحظه هايي كه اگه محبت هاش و دلگرمي هاش نبود شايد تحملش برام خيلي سخت ميشد خاله نيلوفر مثل يه فرشته در كنار و ابجي يكتا بود تا تو در ايده ال ترين حالت رشد كني و به ثمر برسي. نوروز ١٤٠١ رو با هم سپري كرديم با هم كرونا گرفتيم ابجي يكتا من و بابا مهرداد و خداروشكر براحتي گذرونديمش ١٣ بدر همون سال با دايي اصغر اينا و مامان جون اينا...
15 مهر 1401

بارداري

١١ آبان ماه ١٤٠٠ وقتي كه يك ماهي از شروع تحصيل من در مقطع دكتري دانشگاه ازاد بوشهر ميگذشت و يكتا هم كلاس اول رو شروع كرده بود خدا تورو بهم هديه داد . براي اينكه سلامتيت به خطر نيفته و توي ارامش درونم رشد كني سريع رفتيم بوشهر و از دانشگاه انصراف داديم . از اونجايي كه هنوز كرونا بود مدارس انلاين بودن و من توي خونه بودم تمام و كمال براي محافظت از تو روزا رو ميگذروندم حاملگي دوم من هم مثل اولي پر از بي حالي و تهوع بود با اين تفاوت كه اينبار يه دختر كلاس اولي هم داشتم خداروشكر بابا مهرداد ديگه خودش يه پا دكتر شده بود برا خودش و چون شرايط كرونايي بود و ما مي ترسيديم به درمانگاه ها بريم بابا خودش وظيفه سرم زدن به من رو به عهده گرفت كه ا...
29 شهريور 1401