همتاي بي همتا

تو آمدي تا جمعمان جمع شود

شهریور ۱۴۰۲

چون مامانی به خاطر عمل دستش شیراز بود عمه و الهام و بقیه هم‌ تا اخر تابستون موندن شیراز شهریور ماه پر تولد و اینجا در کنار هم بودیم و‌تو هم حسابی این روزا با اهنگی که عمه برات میزاره خارتوپامه میرقصی اولیش تولد باباجون بود که ابجی یکتا هم با پیانو اهنگ تولد رو زد بعد از اون تولد خاله و عمو مهدی اخرتابستون هم با نیلوفر یه هفته رفتیم تهران و کلی باهم کشتیم و بالاخره این تابستون هم تموم شد و‌نگرانی های من که باید تو رو میزاشتم و میرفتم مدرسه شهریور ۱۴۰۲...
11 آذر 1402

دلنوشته

مادر بودن یعنی یک دل همیشه در گرو ... مادر بودن یعنی دنیایی از پاکی ، عشق خالصانه، محبت بی انتها ، صبری به اندازه دنیا مادر بودن یعنی سختی ، مادر بودن یعنی لذت ، مادر بودن یعنی شبهای بیماری بیداری ، مادر بودن یعنی با تن خستگی فراهم کردن بهترین غذاها، مادر بودن یعنی عشق ، دنیایی از عاطفه ... مادر بودن یعنی غم ، شادی .... مادر بودن حس ملسی است ...نه ترش است نه شیرین ...نه صد البته شیرین!!!!! مادر بودن یک دنیا تجربه !!!! مادر بودن مادر بودن ..اخ که چطور بگویم بهترین نقشی که داشتم نقش مادری بود !!! مادر یعنی کار، وظیفه ، زحمت ، عشق عشق عشق عشق ...... مادر بودن یعنی غرق در نگاه معصومانه تان.... مادر بودن یعنی تازه بفهمی...
15 مرداد 1402

محرم ۱۴۰۲

محرم امسال هم شیراز بودیم و‌مامان جون نذریشو پخت تو خونه مهمونا اومدن و‌نوش جان کردن منم با کمک مامانی یکم حلوا برای سلامتی تو و ابجی درست کردم محرم یکسالگی...
15 مرداد 1402

سفرکیش ۱۴۰۲

سفر تابستونی امسال ماهم شد کیش چون هم ابجی یکتا هم خاله هم علیرضا و بقیه خیلی دوست داشتن امسال الهه و ایسا و الهام جون هم باهامون بودن که خیلی خیلی بیشتر خوش گذشت تو هم که عاشق هواپیما و هتل و سفری توی این سفر ما جاهای زیادی رفتیم اما چون هوا گرم بود پارک ابی پارک برفی جنگ و کشتی رو من و‌تو نرفتیم و ابجی و بابا و بقیه رفتن کنسرت بهنام بانی هم همون موقع بود و‌با هم رفتیم تو هم تا اخر کنسرت یعنی ساعت ۱:۳۰ دست زدی و رقصیدی ۲۴ تیر که تولد ابجی بود ما کیش بودیم همونجا توی کافی شاپ هتل براش تولد گرفتیم ...
15 مرداد 1402

تولد یکسالگی

دختر عزیزم تو بهترین هدیه خدا به ما هستی تو همانی هستی که با خلق شدنت قلب مرا از شوق لرزاندی و خدا را با تمام عظمتش در قلب پاک خود گنجاندی تولدت مبارک کوچک رویایی من قرار بود تولد یکسالگیتو‌ مفصل جشن بگیریم ولی درست یک هفته قبلش مامانی خورد زمین و دستش شکست دوبار جراحی شد و یک هفته ای بیمارستان بود برا همین اصلا دل و حوصله کاری نداشتیم اما خداروشکر دقیقا ۲۶ خرداد روز تولدت که اتفاقا عید قربان بود مرخص شد ما هم کلی خوشحال شدیم و همون شب خونه عمه میلادتو‌جشن گرفتیم تو عشق منی عزیزکم تولدت مبارک ...
15 مرداد 1402

شروع تابستان

دیگه مدرسه ابجی تموم شد صبح ها رو همش سرگرم بازی و تلویزیون هستین عصراهم که یکتا کلاس داره و ما هم مجبوریم باهاش بریم یا توی باغ عفیف اباد میریم برا شنا یا مجتمع نگین برا باله خلاصه که تو هم خیلی دوست داری بری بیرون و وقتی تو خونه باشی همش غر میزنی...
15 مرداد 1402

سد درودزن

اواخر اردیبهشت بابا کمپ سد درودزن گرفت و با دایی اصغر اینا راهی شدیم ولی تو اونجا تب کردی و اصلا سرحال نبودی ۵ روز تب داشتی هردکتری میرفتیم میگفتن چیزی نیست تا بالاخره بعد از یه هفته دو تا دندون باهم دراوردی...
15 مرداد 1402

سفر تهران اردیبهشت ۱۴۰۲

اردیبهشت ماه بابا تهران ماموریت داشت و رفت بعدشم من و تو ابجی یکتا بلیط گرفتیم و رفتیم تا اولین مسافرت تهرانتو تجربه کنی یک هفته ای تهران بودیم و همه جا رو گشتیم اینقدر تو نفسم خوش یفر هستی که ادم همش دلش میخواد با تو سفر کنه...
15 مرداد 1402